شادی کلام نامفهومی ست !
و " دوستت میدارم " رازی ست
که در میان حنجره ام دق میکند
و من چگونه بی تو نگیرد دلم ؟
اینجا که ساعت وآیینه و هوا ... به تو معتادند
تو اگر پائیز زردی ٬ واسه من بهار سبزی
تو اگر هوای سردی واسه من همیشه گرمی
تو اگه ابر سیاهی واسه من ابر بهاری
تو اگه دشت گناهی واسه من یه بی گناهی
تو اگه غرق نیازی ٬ واسه من یه بی نیازی
تو اگه رفیق راهی ٬ واسه من یه تکیه گاهی
به خداحافظی تلخ تو سوگند نشد
که تو رفتی و دلم ثانیه ای بند نشد
لب تو میوه ممنوع، ولی لب هایم
هر چه از طعم لب سرخ تو دل کند نشد
با چراغی همه جا گشتم و گشتم در شهر
هیچ کس… هیچ کس اینجا به تو مانند نشد
هر کسی در دل من جای خودش را دارد
جانشین تو در این سینه “خداوند” نشد
خواستند از تو بگویند شبی شاعرها
عاقبت با قلم شرم نوشتند: نشد!
من یه حسه عاشقانه در تو , تو یه عشقه جاودانه در من
من بی بالو پرم بدونه رویات بی تاجه سرم بدونه دنیات
من با تو خوشم که بیقراره دلم من با تو خوشم آروم نداره دلم بیقرارتم یار
من با تو خوشم که بیقراره دلم من با تو خوشم آروم نداره دلم بیقرارتم یار
وای وای وای دله من شده عاشقه نگاهش وای که نمیدونستم میشم پریشونه چشاش
وای وای وای دله من شده دیوونه ی اون دله دیوونه ی من اسیر مست موی اون